سعی کن سیلی نزنی!!!!

دعوا شده بود!

آقا امیرالمومنین علیه السلام رسیدند و فرمودند: آقای قصاب ولش کن بذار بره.

به مولا گفت:

به تو ربطی نداره.

و دستشو بالا برد و محکم گذاشت تو صورت حضرت امیر علیه السلام...آقا سرشون رو انداختند پایین و رفتند.

مردم ریختن دورش و بهش گفتن فهمیدی کیو زدی؟!!!

گفت نه فضولی میکرد زدمش!

گفتن زدی تو گوش امیرالمومنین.

ساتور رو برداشت و دست خودشو قطع کرد گفت: دستی که بخوره تو صورعت امیرالمومنین دیگه مال من نیست.

جیگرشو داری یه چیز بهت بگم؟؟؟

امام زمان (عج) فرمودند:

هر موقع گناه میکنید یه سیلی به من میزنید.......

باز هم تخریب!!!

سلام

چند وقت پیش تو وبلاگ یکی از دوستان یه مطلب به نقل از حجت الاسلام و مسلمین شهاب مرادی میخوندم که یه کمی من رو متعجب کرد!

هرچند از عنوان این جمله شهاب مرادی یه مدتی میگذره اما نتونستم بی تفاوت باشم.

ایشون توی برنامه پارک ملت که تا یکی دو سال پیش از رسانه ملی تلویزیون پخش میشد طی صحبتهایی که کردند باز مثل همیشه یه جوری پای معلم شهید دکتر شریعتی رو وسط کشیدن و یکی از جمله های معروفشون رو به اصطلاح نقد کردن!

متن جمله:

....("یا اینکه بعضیها می گویند افسوس که زخمهای تن امام حسین(ع) را نشان ما دادند به جای آنکه پیام او را به ما برسانند ...خب این چه حرفیه آیا ایشان مثلا  از سخنان  امام هادی(ع) چقدر بهره مند شدند زخمهای تن امام هادی را که نشان مردم ندادیم چرا ایشان از پیامهای امام هادی استفاده نمی کنند ؟ خب این امام حسین است که به خاطر حوادثی که بر ایشان در کربلا و روز عاشورا واقع شد و  به خاطر زنده بودن همین خونشان است که نام ایشان بعد از ۱۴ قرن هنوز آنقدر زنده است که هر ساله این همه برایشان عزاداری می شود و پیامهای نهضت آن حضرت به گوش نسلهای جدید می رسد ....اینکه می گویند اسلام نبوی الحدوث است و حسینی البقا همین است دیگر (اسلام دینی است که پیامبر آنرا تاسیس نمود و امام حسین بقای آنرا تضمین کرد)

و اما نقد(و نه اعتراض) من به شما حاج آقای مرادی!

اول از هر چیز باید بگویم قلبا به شما ارادت دارم.اما این حرف از شما بعید است آقای کارشناس!

با در نظر گرفتن این جمله مولایم علی علیه السلام که "نگاه نکن چه کسی حرف میزند بلکه بنگر که چه حرفی میزند" میگویم که اگر این حرف را نه شریعتی بلکه یک معمم میزد هم همین را میگفتید؟!

و اما مگر شما نمیدانید که شریعتی که به او معلم انقلابی لقب داده اند این جمله را کی و چرا و در چه شرایطی میزند؟

در شرایطی که خودش "زیر شلاق ظلم و ستم" توصیفش میکند و همواره در همه صحبتها و سخنرانیها و نوشته هایش نقدهای تند و تیزش را به این فضای خفقان آور وارد میکند و میبینیم که زندانی انفرادی ساواک میشود و بعدها هم متهم فراری!

و چرا امام حسین؟ امام حسینی که زندگی با ذلت زیر شلاق ظلم و ستم و مرگ تدریجی اسلام را تاب نیاورد...

و مگر واضح نیست که منظور شریعتی از این جمله این است که ای کسانی که بر زخمهای حسین میگریید بروید ببینید بخوانید که حسین چرا قیام کرد؟ چرا شهید شد؟ چرا زخمی شد؟ پس از حسین و قیامش و افکارش الگو بگیرید.و اگر آثار ایشان را مطالعه کرده باشید میبینید که در این زمینه چه سخنرانیهایی و چه مکتوباتی صریح دارد و اینها اجر ندارد؟ آیا اجرش سرکوب شما روحانیون به ایشان است؟

و آیا امام هادی علیه السلام قیام کرد؟ و آیا به نظر شما این تاریخ شناس و متفکر دینی افکار امام هادی را مطالعه نکرده است؟ و شما از کجا میدانید که ایشان از افکار امام هادی بهره مند نشدند؟

شما چطور خدمات و زحمت ایشان و آثارشان را نادیده میگیرید؟ و همینطور طرفداران دوستداران و شاگردان مکتب ایشان را نادیده گرفته و در رسانه ملی باز هم به تخریب ایشان میپردازید؟

کجای این جمله شریعتی عزاداری امام حسین را زیر سوال میبرد؟ و اگر از نظر شما میبرد پس این جمله ی شریعتی را که در نجوای دردمندانه اش با خانم حضرت زینب علیها سلام بکار میبرد را چطور ارزیابی میکنید؟


از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می‌هراسد و دل از دردش پاره می‌شود، چشم‌های این ملت از اشک خشک نشده است.

توده ما قرن‌هاست که در غم شما و در عشق به شما می‌گرید. مگر نه عشق تنها با اشک سخن می‌گوید.


قسمت هایی از دعای عرفه امام حسین (ع) به قلم دکتر علی شریعتی

اگر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین (ع) نباشد , بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند, می شود به "حسین" ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟دیوانه اش نشود؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟ یک بار بخوانید، عاشق می شوید... 

حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شکند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی دارد و هیچ آفریده ای به پای شباهت مخلوقات او نمی رسد.
حهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خوشنودی توست.

پس
هر گاه که تو را خواندم پاسخم گفتی .
هر چه از تو خواستم عنایتم فرمودی.
هرگاه اطاعتت کردم قدردانی و تشکر کردی.
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم افزودی.
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بی پایان تو؟!

ادادمه مطلب در ادامه مطلب...
ادامه نوشته

ما چند نقص داریم؟؟؟؟

بیایید فکر کنید کسانی که به آنها میگوییم بدحجاب! یک نقص دارند...ما چند نقص داریم؟؟؟؟!!!!

مقام معظم رهبری

برادر حواست هست؟!!!

تو مسجد شاعر چپ...

تو کافه مومن مست....

عجب سرگیجه ای شد...برادر حواست هست؟؟؟!!!

...

حجم تنهایی تو بیشتر از بودن ماست....

مولای من جشن میلادت مبارک....

دلم میخواست...

دلم میخواست پیراهنی سبز از برگ گلهای یاس به رسم سادات بودنم بپوشم معجری از نور بر سر کنم سبدی از گل نرگس در دست بگیرم هل هله کنان بر سر کوچک و بزرگ گل بریزم و فریاد برآرم آی آدمها امروز روز عید است...روز جشن و سرور...روز شادی حضرت مادر...روز شادی حضرت پدر...امروز روزی است که فرزندان ابوالعجائب متولد شدند...امروز.......

چه رویای زیبایی...چه آرزوی ناتمامی....آقا جانم میلادتان گذشت و من هیچ نکردم...میلادتان گذشت و هیچ نکردند...تعجبی ندارد چراکه میلاد پدرتان سوت و کور تر بود...نفهمیدند که میلادت از شهادتت هم باارزش تر بود...چرا که آمدی تا نقشی بزنی جاودانه و پر کشی...........

میلاد حضرت پدر...


مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟

باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟

او با علی آشناتر است.

« دکتر علی شریعتی »

( اسلام شناسی ، ص ۵۸۷ )

علی کسی است که نه تنها با اندیشه و سخنش ،

 بلکه با تمام وجود و زندگی اش به همه  ی دردها و نیازها

و همه ی احتیاج های چند گونه بشری در همه دوره ها پاسخ می دهد .

« دکتر علی شریعتی »

( ما و اقبال ، ص ۳۸ )


مولای من تو را رب النوع هرچه خوبی و بزرگی و شجاعت و مردانگیست میخوانند و این در حالیست که خداوند تو را جانشین خودش روی زمین میخواند.

چه افتخاری بالاتر از اینکه عبد مولایی چون تو باشم؟!!! 

این چند بیت شعر رو که سال 87 در وصف امیر عالمیان سرودم براتون میذارم.

علی تنها انسان و بشر نیست         علی چشم و تن و روح و بدن نیست

علی نور خدا روی زمین بود          علی قرآن ناطق،وصف دین بود

علی عاشق ترین معشوق هستی      علی نام خدا روی زمین بود

علی را هرکه دارد دوست داند         از اول عشق او با وی عجین بود

علی جان و دل و روح نبی بود         علی هرآینه یار نبی بود

علی بی مثل و مانند و نظیر است      علی بر هرکسی ارجح،امیر است

علی اعجاز خلقت،شاه دین است        علی فرزند کعبه،خصم کین است

علی ایمان اصحاب یمین است           علی امید شبهای یتیم است

علی جز حق نگفت،براین یقین است   علی آیات قرآن کریم است

واسه دل خودم

گاهي دلم مي خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رويش!

دست ببرم لاي موهايش و نوازشش کنم!

حتي برايش لالايي بخوانم،

وسط گريه هايش بگويم:

غصه نخور خودم جان !

درست مي شود ... درست مي شود .... !

اگر هم نشد به جهنم ... 

تمام مي شود...

بالاخره تمام مي شود...!!!

لحظه وداع فاطمه با علی از زبان معلم شهید(د.شریعتی)

با سلام.پیشنهاد میکنم حتما بخونین.واقعا درد تمام قلب هر شیعه رو میگیره....

نفسی لنفسک الفداء و روحی لروحک الوقاء یا اباالحسن(شعار حضرت فاطمه در کوچه های مدینه)

اینک لحظه‌ وداع با علی (ع) ! چه دشوار است . اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر!

فرستاد ” ام رافع ” بیاید ، وی خدمتکار پیغمبر(ص) بود. از او خواست که :

- ای کنیز خدا، بر من آب بریز تا خود را شست ‌وشو دهم. با دقت و آرامش شگفتی، غسل کرد و سپس جامه‌ های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود و سیاه پوشیده بود، پوشید، گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او می‌رود.
به ام رافع گفت :
ـ بستر مرا در وسط اتاق بگستران.

آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند.
لحظه ‌ای گذشت و لحظاتی …
ناگهان از خانه شیون برخاست.

پلک‌هایش را فروبست و چشم‌هایش را به روی محبوبش ـ که در انتظار او بود‌ ـ گشود.
شمعی از آتش و رنج ، در خانه‌ علی خاموش شد و علی تنها ماند . با کودکانش.
از علی خواسته بود تا او را شب دفن کنند ، گورش را کسی نشناسد و … و علی چنین کرد .
اما کسی نمی ‌داند که چگونه؟ و هنوز نمی ‌داند کجا؟
در خانه‌اش؟ یا در بقیع ؟ معلوم نیست.
و کجای بقیع ؟ معلوم نیست.
آنچه معلوم است،‌ رنج علی است، امشب، بر گور فاطمه .

مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.

ساعت ‌ها است.
شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه درد او را گوش می ‌دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بی‌وفا و بدبخت، سکوت کرده ‌اند، قبر‌های بیدار و خانه‌ های خفته می‌شنوند.
نسیم نیمه شب کلماتی را که به سختی از جان علی برمی‌آید، از سر گور فاطمه به خانه‌ خاموش پیغمبر می‌برد :
ـ بر تو، از من و از دخترت ـ که در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای رسول خدا.
ـ از سرگذشت عزیز تو ـ ای رسول خدا ـ شکیبایی من کاست و چالاکی من به ضعف گرایید . اما، در پی سهمگینی فراق تو و سختی مصیبت تو، مرا اکنون جای شکیب هست.

ادامه متن در ادامه مطلب

ادامه نوشته

در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود....(سید مرتضی)

بگو نسبتت با شهیدان چه بود                   که مرغ دلت سویشان پر گشود

شهید آوینی عزیزم چه مردانه راه را تا انتها رفتی و چه زیبا حرف و عملت را یکی کردی آنجا که گفتی "تنها آنان مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند" و آنجا که گفتی "بنگر حیرت عقل را و جرات عشق را، بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند! راحلان طریقت نیز میدانند که ماندن در رفتن است..."

و چه زیباتر گفتی که: "خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست..."

 سید مرتضای بزرگ تو نیز جاذبه خاک را شکستی

قسمت دوم مهدی باوران

با عرض پوزش از تاخیر.

قسمت دوم

فردای اون روز  فرنوش با یه تعداد دختر و پسر که تو دانشگاه باهاشون آشنا شده بود جلسه گذاشته بود برای تشکیل یه گروه مستقل تو دانشگاه به اسم مهدی باوران!

-چرا مهدی باور؟ چرا مهدی یاور نه؟

-چون ما اول باید به مرحله باور برسیم تا یاور بشیم...

این استدلال خیلی به دلم نشست.هر روز بیشتر راغب به همکاری میشدم.

قرار شد یه هفته برنامه هامون رو فشرده و البته مفصل برگزار کنیم.

تو محوطه دانشگاه روبه روی ورودی شش،هفت تا غرفه گذاشتیم.

یه غرفه برای کتب مهدوی

یه غرفه به اسم غرفه آرزوها (یه صندوق خوشکل درست کرده بودیم که هرکسی هر آرزویی داشت مینوشت و می انداخت توی صندوق.و ما به بهترین آرزوها جایزه میدادیم و سعی میکردیم پول جمع کنیم و در حد توانمون بعضی از آرزوهاشون رو برآورده کنیم)

یه غرفه به اسم نقاشی و طراحی پوستر مهدوی به طور حرفه ای(این غرفه عالی بود)

یه غرفه برای مشاوره مهدوی.دو استاد مهدویت از صبح تا شب مینشستن و مشاوره میدادن.(شلوغ ترین غرفه)

یه غرفه برای عهد با امام زمان(به این صورت بود که حدود ۱۰۰متر پارچه سفید گرفته بودیم و دانشجوها روشو امضا میکردن)هنوزم هستش.خیلی زیباست.هرکسی یه جمله نوشته و امضا کرده)

یه غرفه دیگه داشتیم برای کمک به ایتام.و ما قرار بود که این کمکها رو از طرف امام مهدی،بدیم به بچه ها.

یه غرفه ی پرسش و پاسخ داشتیم که تو اون غرفه یه سری سوالات از دانشجوها درباره امام زمان میپرسیدیم و جایزه میدادیم.و جالب اینجاست که تمام اون سوالات رو از متنهایی که بنرش رو تو همون غرفه نصب کرده بودیم،میپرسیدیم.اونها هم میایستادن و میخوندن وجواب میدادن.یکی از جایزه های پرطرفدارمون کارت شارژ موبایل بود!

هم زمان با اون توی آمفی تاتر یکی از دانشکده های دانشگاه یه برنامه خیلی جذاب در رابطه با مهدویت گذاشته بودیم.و حاج آقا عطایی کارشناس اون بود.دانشجوها به طور مستقیم با حاج آقا در باره ی ظهور بحث و گفتگو میکردن.بهترین برناممون همون بود.هرچند حراست خیلی بهمون گیر میداد اذیتمون میکرد.

یکی از بهترین کارهای دیگه ای که کردیم دادن لوگوی مهدوی به دانشجوها بود.خیلیا روی مقنعه و پیرهنشون لوگوی یا مهدی زده بودن.خیلی هم طرفدار داشت...

ما اعضای اصلی گروه،دخترها شال با لوگویی که برای گروه خودمون طراحی شده بود می انداختیم رو مقنعه و پسرها تی شرت با همون طراحی رو میپوشیدن.و این خیلی برای دانشجوها جالب بود.انگار یه هفته دانشگاه رو گرفته بودیم دست خودمون...هرچند...بی خیال اقا خودش خیلی لطف و عنایت داشتن مثلا....

ادامه دارد....

گروه مهدی باوران...

میخوام یکی از خاطره های دانشگاهم رو واستون بنویسم.البته چون مفصله سعی میکنم مختصر کنم و تو چند پست تقسیمش میکنم.

قسمت اول:

سال ۸۸

تازه با یه دختری دوست شده بودم که یه سر داشت و هزار سودا...خاص بود.هم میتونست دوست داشتنی باشه و هم تنفرانگیز.چادری بود اما مذهبی نبود!!!! یه جورایی دیوونه بود و سر نترسی داشت...با اینکه اون موقع فقط ۱۹ سال داشت اما مثل یه مرد چهل ساله از پس همه چی برمیومد.

هم رشته ای بودیم اما اون یک سال از من بزرگتر بود و جلوتر.فعال بود.توی دفتر فرهنگ دانشگاه عضو بود و رفت و آمد داشت.توی دفتر نهاد رهبری...توی دفتر جمعیت اسلامی...ما تو یه سفر دانشجویی باهم آشنا شده بودیم...

تقریبا تو دانشگاه به اون بزرگی همه میشناختنش.

خیلیا به من میگفتن با این نگرد برات دردسر درست میشه.این سیاسیه...با میرحسینه...تو همه تظاهراتای اهواز شرکت میکنه...اصلا لیدر زنجیر انسانی تو اعتراض به سفر احمدی نژاد به اهواز، خودش بود...چند بار تو دانشگاه تا پای تعلیق رفته...

دروغ نمیگفتن...اما من اعتنایی نمیکردم.وقتی تو مشهد روبه روی حرم ایستاد و گفت وفا دوست دارم ازش خوشم اومد.اما بزگترین ویژگیش این بود که فوق العاده امام زمانی بود.تمام دغده اش کار برای امام زمان بود.به هر کی میرسید کمک میخواست برای کار واسه امام مهدی...

از سفر که برگشتیم،خیلی خسته بودم.تا صبح خواب بودم که صبح زود زنگ زد گفت پاشو بیا دانشگاه

گفتم کلاس ندارم...گفت مگه نگفتی هستم؟!!(با عصبانیت)...پرسیدم واسه چی؟....گفت واسه امام زمان(با بغض)....آها اومدم.

رفتم دفتر فرهنگ دانشگاه...اونجا بود.جلوی دفتر چند تا دختر و پسر ایستاده بودن و یه سری برگه دستشون بود.رفتم.با عجله دستمو کشید...سلام...بدو بیا کجایی تو....این برگه ها رو بگیر...برو تو محوطه دانشگاه.باید ازشون این سوالایی که توی برگست بپرسی و بنویسی باشه؟

گیج شده بودم...من مال این کارا نبودم.داد زد مگه با تو نیستم بدو دیگه.زنگ زدم به خواهرم اونم تو دانشگاه بود.گفتم بیاد کمکم.رفتیم.به هرکی میرسیدیم سوالا رو میپرسیدیم.بعضی از سوالا این بود:

به نظر تو کسی به اسم امام مهدی واقعا وجود داره؟

چقدر امام زمان رو میشناسی؟

چقدر امام زمان رو دوست داری؟

چه وقتهایی یاد امام زمان میفتی؟

دوست داری واسه امام زمان کار کنی؟

اولش از این کار متنفر بودم اما بعد با شنیدن جوابهای مختلف،دیگه هم کنجکاو بودم هم مشتاق.

جوابها خیلی عجیب و متفاوت بود.

یه مدت گذشت...فرنوش(همون دوستم)زنگ زد...کجایی؟...بدو بیا کار داریم...پرسیدم چه خبره؟...گفت حاج آقا عطایی رو از قم آوردیم...برنامه بحث و گفتگوی آزاد داره با دانشجوها تو محوطه.

من باید چکار کنم؟...بیا باید حواسمون باشه اتفاقی نیفته...کسی حرف سیاسی نزنه...نظم رو حفظ کنیم.

رفتم.حاج آقا اومد توی محوطه صحبت کرد بحث بالا گرفت...این اولین بار بود که توی دانشگاه یه همچین نشست آزادی برگزار میشد...حراست دانشگاه اومد...گفت تعطیلش کنید...ما همه هاج و واج موندیم.

ما برنامه داریم...برای امام زمانه...گفتگوی امام زمانیه...خواهش میکنیم...

جمعش کنید...اینجا شلوغ شده...نمیخوایم اغتشاش بوجود بیاد...

برنامه از طرف دفتر فرهنگ اسلامیه...میتونید با حاج آقا مرعشی صحبت کنین(رئیس وقت دفتر فرهنگ)

حاج آقا مرعشی جواب نمیداد...

باشه از اینجا میریم...بریم مسجد خوبه؟

رفتیم مسجد.حاج آقا و دانشجوها نشستن و بحث و گفتگو کردن.یادمه یه دانشجویی پرسید حاج آقا این حرف آیت الله بهجت که گفته پیرمردها هم امیدوار باشن امام زمان رو ببینن،رو چطور تحلیل میکنین؟

حاج آقاعطایی هرچی توضیح میداد باز اون دانشجو طفره میرفت و قبول نمیکرد و میگفت آیت الله بهجت ادعا داشته وقت ظهور رو تقریبا میدونسته و چرا یه همچین ادعایی کرد؟

من که دیدم بحث داره از مسیر خودش منحرف میشه و  وارد حاشیه میشه،گفتم ببخشید اگه میشه بحث رو منحرف نکنین و سطحش رو اینقدر پایین نیارین.ما انتظار داریم سطح حرفها و سوالات خیلی بهتر و بالاتر از این باشه...اون دانشجو خیلی عصبانی و ناراحت شد و گفت ای بابا همینمون کم مونده با این سن و مدرک کارشناسی ارشد فلسفه منطق از یه دختر بچه حرف بشنویم...

من به خاطر رعایت نظم سکوت کردم و حاج آقا بحث رو جمعش کرد...

ادامه دارد....

گفتم که مقصرم،تو کوتاه بیا

نمی دونم...کجا داره میره...یکی نیست بگه آخرش کجاست؟

دیگه یعنی از این بدتر هم میشه؟

گوشه گوشش رو که نگاه کنی خرابیه...

خشونت...مظلوم کشی...خونریزی...ضعیف کشی...فقر...گرانی...ترس...وحشت...ناامنی...تجاوز...شهوت...رذالت...ستم....................................................

 

 

 

من عاشق این آیه ام:

و سیعلموا......... بقیشو بلدی نه؟ آره خوب هم بلدی.یه امید محکم بهت میده؟

تلوزیون رو روشن کن.اخباره......

بابا بیخیال. زوال....چی؟!! زوال، داره میره رو به سمت زوال!!

دلم میخواد یه دستی بیاد هرچی ظلمه رو پس بزنه.

خسته ام.منم انسانم.اگر خدا بخواد!

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی...

از دیدن گریه های بی امان کودکی میگویم که در سرزمین زیتون بدنبال پدر در بند ظلمش میدود و مادر آستین او را محکم گرفته و میکشد...

چقدر آشناست...شنیده بودم حاج آقای مسجد محله مون شبیه اینو تو شب سوم محرم واسمون میگفت...کودک،عمو....عمه...............

خسته ام...

از دیدن تکه تکه های زنی میگویم که مردش جمع میکند.میگذارند آمبولانس،می بردش.....اینک مرد میماند و کودکان یتیم و وحشت زده اش.همه را در بغل میگیرد و زانوی غم!

این هم آشناست.تنها پهلوان تاریخ را اینگونه به زمین نشاندند.رب النوع شجاعت بود و هرچه زیبایی بی انتها.دلم نمیخواهد بگویم.دلم نمیخواهد حتی تجسمش کنم.آنجا که میگوید،ببین میتوانی بمانی بمان...عزیزم، تو خیلی جوانی.........

از دیدن سربازی که با دست بسته از بلندی پرتش میکنند،وحشت زده ام.

از دیدن مردی که به حریم و خانه و خانواده اش حمله ور میشوند و جواب غیرتش گلوله است دلشکسته ام....

از دیدن کودک و کودکانی که در چهارراه گل میفروشند و فروش هم نمیرود....

 

از فقر....فقر....فقر....

از دیدن پدری که در مقابل خواستن آن چه که در دست کودک دیگری دیده سکوت میکند....

از دیدن دختری جوان که در چهارراه نشسته و گدایی میکند و جوانان هرزه نگاه ناپاکشان را به او می اندازند

از..........................................................................................................................................................................................

نمیخواهد تمام شود؟

آقا اینها را برای تو گفتم......میشنوی؟

گفتم که مقصرم،تو کوتاه بیا....

 (به خاطر روحیه خودم که به وبم سر میزنم عکسهای فوق العاده متاثر کننده رو برداشتم)

من به سه دلیل از فوت دکتر شریعتی متاسف هستم...

در جواب سخنان آقای پناهیان

مدیر مسئول روزنامه اطلاعات در بیان خاطراتش پیرامون نظر امام(ره) درباره علی شریعتی با اشاره به این که"البته امام تذکراتی نیز درباره شریعتی و نظرات وی درباره علامه مجلسی و مباحثی پیرامون تشیع وی، داشتند، ولی بر نوعی وحدت بخشی نیز تاکید داشتند"، ادامه می دهد:" امام به شدت از درگذشت دکتر شریعتی متأثر شدند و گفتند:" یک روز امام(ره) به من فرمودند: من به سه دلیل از فوت دکتر شریعتی متأسف هستم. یکی این که ای کاش ایشان با آن قدرت بیان و احاطه‌ای که بر کلام و نفوذی که در جمع شنوندگان داشت، توجه خود را صرفاً به نسل دانشگاهی معطوف نمی‌کرد و همه‌ جامعه اعم از روحانی و بازاری را در نظر می‌داشت و سعی می‌کرد همه‌ اقشار از اندیشه‌ها و تفکراتش بهره‌مند شوند. تأسف دوم من این است که چرا عده‌ای با او در افتاده‌اند و ایشان را به خودشان و خودشان را با او مشغول کردند و نگذاشتند درست کار بکند و درست تبلیغ بکند. تأسف سوم من این است که ایشان زود از دنیا رفت و نتوانست بماند و ادامه بدهد وبعضی کارهای خودش را تصحیح بکند".

یه پست متفاوت از بقیه پستهای وبم

یه مدتیه که دلم خیلی برای شبهای اهواز تنگ شده.هرشب هوس میکنم از میدان شهدا تا میدان ساعت رو از روی پل سفید قدم زنان برم.

یا توی کتاب فروشی معروفش به اسم محام ساعتی بایستم و کتابهاش رو نگاه کنم و باز با اینکه یه عالمه کتاب نخونده دارم کلی کتاب بخرم.چون من عاشق این کارم.

و یا توی پارک نرگس(سه دختر قدیم) رو به روی اون فواره های خوشگل آبش بشینم و نسکافه داغ بخورم.

البته من شبهای اهواز رو بیشتر از روزاش دوس دارم چون هم هواش خنک تره هم اینکه کلا شهر اهواز به شبهای قشنگش معروفه بخاطر طرز چراغانی و نورش تو شبها.

شهر من،من به تو می اندیشم...

اینجا یه سری عکس از اهواز براتون میذارم.امیدوارم خوشتون بیاد.

 

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب(خیلی زیبا هستن)

ادامه نوشته

به تماشای بزرگ مرد تاریخ،محمد (ص)

دكتر شريعتي در بيان شخصيت ارزنده پيامبر خاتم چنين مي‌نگارد: ...به راستي مي‌توان گفت كه محمد را اين چنين «بايد از نو ديد»، «از نو شناخت»، او را با نگاهي كه اشيا و اشخاص را مي‌نگريم نبايد نگريست، بايد از روان‌شناسي، جامعه‌شناسي و تاريخ، نگاهي تازه ساخت و بر سيماي محمد(ص)‌ افكند. او را بايد در صف شخصيت‌هاي عظيم تاريخ، قيصران و حكيمان و انبيا ديد، در جمع پيامبران بزرگ رق نشاند و تماشايش كرد.

در اين هنگام است كه تصوير او در چشم ما چنان شگفت و توصيف‌ناپذير مي‌نمايد كه گويي هرگز او را نديده‌ايم و هرگز چنين تصويري را از مردي در جهان نمي‌شناخته‌ايم. براي شناخت دقيق و تصوير كلي و تمام هر مذهبي، شناختن خداي آن، كتاب آن و پيغمبر آن ضروري است و اين روش ساده‌ترين، ممكن‌ترين و در عين حال علمي‌ترين و مطمئن‌ترين روش شناخت يك مذهب است.

محمد تركيبي از موسي و عيسي است، گاه او را در صحنه‌هاي مرگبار جنگ مي‌بينيم كه از شمشيرش خون مي‌چكد و پيشاپيش يارانش كه براي كشتن يا كشته شدن بي‌قراري مي‌كنند، مي‌تازد و گاه وي را مي‌بينيم كه وقتي هر روز در رهگذرش مرد يهودي از بام خانه‌اش خاكستر بر سرش مي‌ريزد و او نرم‌تر از مسيح، همچون بايزيد، روي درهم نمي‌كشد و يك روز كه از كنار خانه وي مي‌گذرد و از خاكستر مرد خبري نمي‌شود، مي‌پرسد رفيق ما امروز سراغ ما نيامد؟ و چون مي‌شنود كه بيمار شده است به عيادتش مي‌رود.

پیشنهاد میکنم حتما ادامه مطلب رو بخونین.عالیه

ادامه نوشته

همچنان مظلوم!

حجت الاسلام پناهیان اخیرا در سخنانی گفته است: یکی از علما خواب یکی از شهدای روحانی را می بینند. از او پرسیده بودند فلانی آن دو دوست دیگه ات که همیشه با هم بودید و شهید شدند کجا هستند؟ شهید روحانی می گوید یکی شان پیش من است اما دیگری، پیش ما نیست خیلی مرتبه اش بالاست، ما به آن نمی رسیم! آن وقتی دلیل این تفاوت مرتبه را  می پرسد، آن شهید می گوید نمی توانم بگویم... با اصرار زیاد آن عالم، شهید به او می گوید پس ابتدا باید این نمازی را که به تو می گویم بخوانی بعد... عالم از خواب بیدار می شود و آن نماز را می خواند و سپس می خوابد. آن شهید دوباره به خواب عالم می آید و می گوید: ما سه نفر قبل از انقلاب هم حجره بودیم. دوتایمان مدتی طرفدار افکار دکتر شریعتی بودیم، فقط حدود 2-3 ماه؛ بیشتر نه زود برگشتیم.


اما آن دوستم که اکنون در مرتبه ای بسیار بالاتر است، طرفدار دکتر نبود... وقتی وارد این عالم شدیم... به ما گفتند فقط به خاطر همان چندماه  بین عوالم تان فاصله ای به این زیادی افتاده است! وقتی هر چیزی را می ریزید تو ذهن تان، پس فردا این ها اذیت تان کرد، فقط خودت تان را شماتت کنید.

نمیدونم چی باید بگم!!!فقط میدونم که به روایات ،مستندات و آثار به جا مانده و عقل و دین و فهم و شعور بیشتر میشه استناد کرد تا به خواب!
مگه نه که میگن علیٌ حبهُ جنه(عشق علی بهشته) و مگر ما همه این رو نمیدونیم که دکتر عاشق و شیدای علی بود.
مگه نه که میگن یک ساعت تفکر هفتاد سال عبادته و مگر ما همه نمیدونیم که دکتر یک متفکر و محقق دینی تمام بود.
و من در جواب به ایشون عرض میکنم که من حرفهای رهبری و شهید بزرگ،چمران و شهید بزرگوار بهشتی و...(در پستهای پایینتر وبم میتوانید مشاهده کنید) رو سپری میدانم و حسن ختامی در برابر همه هجمه های شما و امثال شما.
و اگر اینها همه نبود،مگه نه که دکتر 17 ماه تمام زندانی سیاسی ساواک اونهم انفرادی بود.اینها اجر نداره؟
من فاتحه ی دینی که به اصطلاح عالمان! اون، براساس خواب و رویا قضاوت کند و موجودات و مستندات و شواهد و روایات و عقل را نادیده بگیرد خواندم.

تو كه يك عمر سرودي «تو كجايي؟» ، تو كجايي؟

 آقا جان

مثل هر بار براي تو نوشتم:

دل من خون شد ازين غم، تو كجايي؟ 
و اي كاش كه اين جمعه بيايي! 
دل من تاب ندارد، 
"همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ ... تو کجایی؟ تو کجایی..."


و تو انگار به قلبم بنويسي: 
كه چرا هيچ نگويند 
مگر اين رهبر دلسوز، طرفدار ندارد، كه غريب است؟

و عجيب است

كه پس از قرن و هزاره

هنوزم كه هنوز است 

دو چشمش

به راه است

و مگر سيصد و اندي نفر از شيفتگانش 

زياد است 

كه گويند 
به اندازه يك « بدر » علمدار ندارد! 

و گويند چرا اين همه مشتاق، ولي او سپهش يار ندارد!

تو خودت! مدعي دوستي و مهر شديدي! 
كه به هر شعر جديدي، 
ز هجران و غمم ناله سرايي، تو كجايي؟ 

تو كه يك عمر سرودي «تو كجايي؟» تو كجايي؟ 

باز گويي كه مگر كاستي اي بُد ز امامت، 
ز هدايت، 
ز محبت، 
ز غمخوارگي و مهر و عطوفت


تو پنداشته اي هيچ كسي دل نگران تو نبوده؟ 
چه كسي قلب تو را سوي خداي تو كشانده؟ 
چه كسي در پي هر غصه ي تو اشك چكانده؟ 
چه كسي دست تو را در پس هر رنج گرفته؟ 
چه كسي راه به روي تو گشوده؟


چه خطرها به دعايم ز كنار تو گذر كرد، 
چه زمان ها كه تو غافل شدي و يار به قلب تو نظر كرد...

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتي كجايي!؟ 
و اي كاش بيايي!

****
هر زمان خواهش دل با نظر يار يكي بود، تو بودي ... 
هر زمان بود تفاوت، تو رفتي، تو نماندي. 
خواهش نفس شده يار و خدايت، 
و همين است كه تاثير نبخشند به دعايت، 
و به افاق نبردند صدايت، 
و غريب است امامت.

من كه هستم، 
تو كجايي؟ 
تو خودت! كاش بيايي.
به خودت كاش بيايي.
*
** 

افسوس...

افسوس روزی خواهد آمد که بی دینی، نمادروشن فکری است!(دکتر علی شریعتی )

این یکی از هزاران افسوس معلم شهید منه.معلمی که یه عده اون رو یک غربزده، یه عده فقط یه شاعر، یه عده فقط یه ایدئالیست، یه عده یه انسان بی دین و و و.....(هزار تهمت و افترا حتی از جانب طرفدارانش)

اما من اون رو بزرگ مردی میدونم که با جرات حرفش رو زد و پای عقیده اش زندان رفت و شکنجه شد و در آخر شهید شد.(میتونین به کتاب عقیده ایشون مراجعه کنید تا عقیده اش رو از زبان خودش بدونین نه از زبان بقیه.البته اگه گیرتون بیاد!)

 

من و سکوتم و تنهایی ام هر سه ایستاده ایم...

ما هرسه اینجا ایستاده ایم...من و سکوتم و تنهایی ام

سپاه شکست ناپذیرم را ببینید.

من اینجا ایستاده ام.

بیدار و خاموش...سکوتم را چماقی کرده ام بر سر اربده کشان سینه  ستبر کرده و هراسان تهاجم آورده بر گنبد تنهایی ِ مقدس و جایگاهِ هیچکسم.

من خاموشم.اما ایستاده ام در برابرتان بی هیچ هراسی بی هیچ کلامی.....

این منم...شاید هم سپاهم ابروان در هم گره کرده ام باشد و نگاه بی اهمیتم به اهمیتتان....

این منم. و این فریادِ سکوتم . که هان! ای نعره های بیمارگونه و ای کلمات بی ارزش و فاحش! آیا میدانید که ارزش و قدرت شکست مرا نخواهید داشت؟

این منم.کسی ندارم.اما باکی هم ندارم چراکه پشتم گرم است به کسی که کسان در برابرش کسی نیستند.

این منم که در برابر شما هستم اما در برابر او نیستم.در برابر زورگوئی شما بودم اما در برابر او نبودم.

چراکه هست و نیست و بود ونبود من، تنها اوست که اوست که اوست.....

یا علی! انت الولی...

ننوشت برای ذکر روز  شب من        جز ذکر علی معلم مکتب من

«شيعه علي بودن» از «چون علي عمل كردن» شروع مي‌شود.(معلم شهید.شریعتی)

پندهایی گرانبها از مولایم،علی علیه السلام:

- سخنان شما میتواند سنگهای سخت را نرم کند

-  در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند .

-  دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد

- کسی که بر مرکب شکیبایی سوار شود به پیروزی نهایی دست می یابد

- چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی

- حاجت محتاج را به تاخیر نینداز زیرا نمی دانی از اینکه فردا برای تو چه پیش خواهد آمد

- حق سنگین است اما گوارا ، باطل سبک است، اما در کام چون سنگی خارا

- دوست مومن عقل است ، یاورش، علم ، پدرش مدارا و برادرش ، نرمش

- علم خویش را به جهل و یقین خود را به شک مبدل نکنید، آنگاه که به علم رسیدید عمل کنید و آنگاه که به یقین دست یافتید ،اقدام نمایید.

- حق بگویید تا به حق معروف شوید،حق را به کار ببندید  تا از اهل حق باشید

- آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن

-  پیش از این که نسبت به کاری تصمیم بگیری مشورت کن ، و قبل از این که وارد عمل شوی ، فکر کن

- اطمینان را با امیدواری مبادله نکن

- همانا پاداش دانشمند از شخص روزه دار و شب زنده دارکه در راه خدا جهاد می کند بیشتر است

- عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد

-  بزرگترین نادانی ها برای بشر عدم شناخت خود است

-  برای مردم آن را بخواه که برای خود می خواهی و با دیگران طوری رفتار کن که مایلی درباره ات آنچنان کنند

-  گیتی برای تو شیواترین پندآموز است اگر پندپذیر باشی

-  بپرهیز از انجام کاری که اگر فاش شود انجام دهنده را خوار و خفیف سازد

-  بهترین شیوه صداقت وفای به عهد است

 - هیچ ارثی مانند ادب و اخلاق پر ارج و گرانمایه نیست

-  بهترین شیوه عدل ، یاری مظلوم

-  مربی لایق کسی است که از غریزه عشق به کمال و ترقی خواهی کودک استفاده کند

-  بوسیدن فرزند ، رحمت و محبت است

-  سرلوحه کتاب سعادت بشر ، رفتار پاک و سجایای اخلاقی اوست

-  بی خردتر از همه کسی است که خود را خردمندتر از همه  پندارد

-  شکیبایی در مصیبت ، از نشانه های مومن است

-  شرط خرد حفظ تجربه ها و بکار بستن آنهاست

-  هر کس در نقطه ضعف های دوست خود دقیق شود ، پیوند دوستی او قطع خواهد شد

-  آدمی به گفتارش سنجیده می شود و به رفتارش ارزیابی می گردد، چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود

-  هیچ شرافتی مانند فروتنی نیست

-  برای مشاورت ، خردمندان را برگزین تا از ملامت و ندامت در امان باشی

هل من ناصر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


این که حسین (ع) فریاد می‌زند:آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سؤال، ‌سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست.

.
.
.
حسین‏ علیه السلام زنده جاویدی است که هر سال، دوباره شهید می‏شود و همگان را به یاری جبهه حق زمان خود، دعوت می‏کند .

.
.
.

حسین (ع) یک درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نیمه‌تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. مراسم حج را به پایان نمی‌برد تا به همه حج‌گزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم، بیاموزد که اگر هدف نباشد، اگر حسین (ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوی است.

.
.
.

مسؤولیت شیعه بودن یعنی چه، مسؤولیت آزاده انسان بودن یعنی چه، باید بداند که در نبرد همیشه تاریخ و همیشه زمان و همه جای زمین ـ که همه صحنه‌ها کربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ باید انتخاب کنند: یا خون را، یا پیام را، یا حسین بودن یا زینب بودن را، یا آن‌چنان مردن را، یا این‌چنین ماندن را ...

.
.
.


امام حسین‏ علیه السلام یک شهید است که حتى پیش از کشته شدن خویش به شهادت رسیده است؛ نه در گودى قتلگاه، بلکه در درون خانه خویش، از آن لحظه که به دعوت ولید - حاکم مدینه - که از او بیعت مطالبه مى ‏کرد، «نه» گفتُ .این، «نه» طرد و نفى چیزى بود که در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است

.
.
.

فتواى حسین این است: آرى! در نتوانستن نیز بایستن هست

.
.
.

"آنها که تن به هر ذلتى مى ‏دهند تا زنده بمانند، مرده‏ هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانى که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده ‏اند و مرگ خویش را انتخاب کرده ‏اند - در حالى که صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود - توجیه و تأویل نکرده ‏اند و مرده‏ اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها که براى ماندن‏شان تن به ذلت و پستى، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند، کدام هنوز زنده ‏اند؟

.
.
.

از دکتر علی شریعتی 

قلمم را به بیگانه نمی دهم

دستم را قلم میکنم،و قلمم را از دست نمی‌گذارم،چشم‌هایم را کور میکنم گوشهایم را کر میکنم،پاهایم را میشکنم،انگشت‌هایم را بند بند می‌برم،سینه‌ام را میشکافم،قلبم را میکشم،حتی زبانم را می‌برم و لبم را می‌دوزم.....

اما قلمم را به بیگانه نمی‌دهم.

(مجموعه‌آثار۱۳-هبوط در کویر-ص۶۶۵)

توصیفی طنزآلود و کلی از جامعه ای که من در آن زندگی میکنم...

من در جامعه ای زندگی میکنم که مردمان خوب،مهربان،راستگو،با ایمان و بافرهنگی دارد...

جامعه ای که در آن همه چی آرومه همه چقدر خوشبختند!!!

جامعه ای که در آن حتی راننده تاکسیهایش کارشناسان خبره‌ی اقتصادی،سیاسی واجتماعی اوضاع پیرامونشان هستند...

جامعه‌ای که برای رانندگی در آن باید ناسزاهای خوبی بلد باشی تا به جای اشاره راهنما از آنها استفاده کنی.چراکه اینها بیشتر کاربرد دارد.و انصافا هم جواب میدهد.خرجش شخصیت با مخلفاتش است...

البته از بوق هم میشود استفاده کرد.اما یا انگشتت را باید هفته ای یکبار باندپیچی کنی یا بوق ماشین را هفته ای یکبار تعمیر!

جامعه ای که در آن جوانانی دارد به پاکی آیینه.کافیست فقط شیشه پاک کن را برداری و اسفنج را بگیری دستت.کمی بیشتر تلاش کن.هنوز تار است اشکالی ندارد زود تمیز میشود.بیشتر تلاش کن...!!

جامعه ای که در آن کتابفروشیهایش از سر شلوغی و تقاضای کتاب زیاد،زود خسته میشوند و زودتر تعطیل میکنند!!!

جامعه ای که در آن جوانان روشنفکری دارد.جوانان مذهبی اش اهل جذب اند.روشنفکرش اهل بحث و تحقیق و جستجو!!!

جامعه ای که در آن دخترانی دارد به زلالی آب.فقط باید حتما تصفیه کن داشته باشی و درجه ی تصفیه را تا آخر تنظیم کنی...

جامعه ای که در آن مردان و زنان آگاه و مسئولی دارد.فقط کمی مسئولیت پذیریشان زیادی زیاد است.و هرچیز زیادش خوب نیست واقعا.

جامعه ای که دانشگاههایش به واقع و بی اغراق محل تحصیل علم است و فرهنگ و ادب و هنر!!!!!!!!!

جامعه ای که در آن هنرش به خدمت فرهنگ کشورش درآمده آنهم از نوع خوبش!!!

جامعه ای که مردمانش از سر بی دردی بدنبال دردمندی هستند تا دردهایش دوا کنند!!!

جامعه ای که در آن هرچیز و هرکس حریمی دارد،و هیچگاه به حریم یکدیگر تجاوز نمیکنند!!

جامعه ای که در آن مردمانش عقایدشان،درد دلهاشان و یا اثرات ادبی فاخرشان را پشت شیشه ماشینهاشان به نمایش میگذارنند!!

جامعه ای که در آن به هیییییییچ عنوان به بیوه زنان به چشم مصرفی نگاه نمیکنند...

جامعه ای که در آن عقاید هر هفته یا روز آپدیت میشوند.

.
.
.

جامعه ای که رنگ خدا را نه تنها در مساجدش! که در خیابانها و محله ها و کوچه هایش هم میتوان دید....

...

عجب تمثیلی است این که علی مولود کعبه است...

یعنی اینکه باطن قبله را در امام پیدا کن!

(سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی)


خطبه ی حماسی حضرت عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام  بر فراز کعبه در یوم الترویه و قبل از حرکت کرب

هفتم ذی‌الحجه
 
حمد خدایی را سزاست که این بیت را به برکت قدوم پدر او ( اشاره به امام حسین علیه السلام ) شرافت داد.
 
بیتی که تا دیروز خانه خدا بود و امروز به این شرافت ( امیرالمومنین) قبله گردیده است
 
ای کافران فاجر و فاسق !
 
آیا راه را برای ادامه حج امام نیکان مانع می‌شوید؟
 
چه کسی از او به کعبه سزاوارتر است؟
 
چه کسی از او به کعبه نزدیکتر است ؟
 
بقیه در ادامه مطلب...
 
ادامه نوشته

بنابراین ما یك ملت «دوستدار علی (ع) » ‌هستیم، اما نه «شیعه علی (ع) »‌! چراكه ...

بنابراین ما یك ملت «دوستدار علی (ع) » ‌هستیم، اما نه «شیعه علی (ع) »‌! چراكه شیعه علی (ع) همچنان كه گفتم علی (ع) ‌وار بودن، علی (ع) ‌وار اندیشیدن، علی (ع) ‌وار احساس كردن در برابر جامعه، ‌علی (ع) وار مسؤولیت احساس كردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، ‌علی (ع) ‌وار زیستن، علی (ع) ‌وار پرستیدن و علی (ع) ‌وار خدمت كردن است.

د.شریعتی

متن کامل در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

قربانگاه اسماعیلت...

و اکنون در منی ایی؛ ابراهیمی, و اسماعیل ات را به قربانگاه آورده ایی.
اسماعیل تو کیست؟

مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت؟ شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ معشوقت؟ خانواده ات؟ علمت؟ درجه ات؟ هنرت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانی ات؟ زیبایی ات؟ من چه میدانم؟
این را تو خود میدانی, تو خود آن را-او را هرچه که هست و هرکه هست- باید به منی آوری و برای قربانی, انتخاب کنی ؛ من فقط می توانم «نشانی هایش» را به تو بدهم: آن چه تو را در راه ایمان ضعیف می کند؛
آنچه تو را در «رفتن», به «ماندن» می خواند.
آنچه تو را در راه «مسئولیت» به تردید می افکند؛
آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است؛
آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا «پیام» را بشنوی, تا حقیقت را اعتراف کنی.
آن چه تو را به «فرار» می خواند.
آن چه تو را به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند, و عشق به او کور و کرت می کند؛
ابراهیمی ای, و «ضعف اسماعیلی ات» تو را بازیچه ی ابلیس می سازد. در قله ی بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت, در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش, از بلندی فرود می آیی, برای از دست ندادنش؛ همه ی دست آوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی ؛ او اسماعیل توست.
اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد, یا یک شی یا یک حالت, یک وضع و حتی یک «نقطه ضعف» ! اما اسماعیل ابراهیم, پسرش بود!
اسماعیل تو ممکن است فرزندت نباشد, تنها پسرت نباشد, زنت, شوهرت, شغلت, شهرت ات, شهوت ات, قدرت ات, موقعیت ات, مقامت . . . .
من نمی دانم, هرچه در چشم تو, جای اسماعیل را در چشم ابراهیم دارد,
هرچه تو را در انجام مسئولیت, در کار برای حقیقت, سد شده است, بند آزادی ات شده است, پیوند لذتی شده است که تو را به ماندن با خویش می خواند, «همچون غل جامعه به زمین استوارت بسته است» ,
نمی گذاردت بروی,
همان که با ابلیس همداستان  می شود تا نگه اش داری,
همان که گوش ات را در برابر حق, کر می کند و فهمت را تار و دلت را چرکین, همان که برایت عصیان در برابر فرمان ایمان و فرار از زیر بار مسوولیت سنگین و دشوار را توجیه می کند,
هرچه و هرکه تو را نگه می دارد تا نگه اش داری . . . !
این ها, نشانی های اسماعیل است؛
تو خود, او را در زندگی ات بجوی و بردار و اکنون که «آهنگ خدا» کرده ای, در منی ذبح کن . . .


برگرفته از حج دکتر شریعتی

دار و ندارم یا علی بن موسی الرضا

مشهد بودم...خیلی دلم میخواست برای میلاد خود آقا اونجا باشیم نشد...دلم خیلی شکست با خودم گفتم حتما لیاقت حضور در اون شب پربرکت رو ندارم...تا چند روز افسرده بودم...حال هیچی رو نداشتم. قبلا میلاد آقا افتخار حضور در مشهد رو داشتم.خیلی با صفا بود.جزء بهترین لحظات عمرم بود.دوست داشتم بازم واسم تکرار بشه.نشد.

یک هفته بعد از میلاد آقا رفتیم مشهد.اینبار اما چهار تا مناسبت اونجا بودیم...روز مخصوص زیارتی آقا...روزی که بنا به روایتی شهادت خود آقا بود...روز دحوالآرض و در آخر شهادت یکی یه دانه خود آقا(امام جواد علیه السلام)

الهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی...